Wednesday, June 15, 2005

بيست و نه خرداد



سلام...تا حالا خيليها ازم پرسيدن كه اين عدد بيست و نه كه توي آدرس وبلاگت هست چيه...به بعضيا گفتم...بعضيها هم هنوز سر كارن...دوسه روز ديگه بيست و نه خرداده...سالگرد شهادت معلم شهيد دكتر علي شريعتي و سالروز تولد آقاي صداي ايران ابي...هيچ كس مثل اين دو نفر توي روح من نتونسته اثر بگذاره...هنوز يادمه شبهايي رو كه تو فريمان سرباز بودم و شبا ميموندم تو كيوسك وسط جادمون و بازگشت دكتر رو ميخوندم...و هيچ وقت يادم نميشه شباي طولاني اي رو كه توش پر بوده از فرياد پر احساس و با شكوه ابي...باورتون نميشه اين چيزي رو كه ميخوام بگم...اين يك كشف شخصيه...به نظر من ابي و شريعتي خيلي شبيه هم هستن...دليل اين حرف عجيبم هم يك كلمه است ...فرياد...من با اين دو تا عاشق شدم و مجاهد...آخر اين مطلبم هم دوتا از حرفاي اين دو سلطان عقيده و احساس من....قربون همتون....داداشتون...امير
دكتر علي شريعتي...خدايا مرا به ابتذال آرامش و خوشبختي مكشان...خدايا رحمتي كن تا ايمان نام و نان برايم نياورد
آقاي صداي ايران ابي
وقتي دلگيري و تنها
غربت تمون دنيا
از دريچه قشنگ
چشم روشنت ميباره
|

Tuesday, June 07, 2005

شب تولد عشق



ديشب يه خبري رو شنيدم كه براي حدود سي ثانيه باعث ايست قلبم شد...ايمان بهم زنگ زد گفت امير...گفتم هاااا...گفت احمد دوماد شد...گفتم نهههههه....گفت اينا با خودش صحبت كن...احمد گوشي رو از ايمان گرفت...گفتم احمد جان با ما به از اين باش كه با خلق جهاني....حالا مارو فيلم ميكنين...يكدفه از پشت تلفن شنيدم يكي بهش كاملا جدي تبريك گفت...آقا مارو ميگي...سوسمارو ميگي(چشمك)...شرو كردم به داد زدن...احمد جوووون....الهي قربونت بشم....الهي فدات بشم....خيلي خوشحال شدم....نامرد...حالا همه كار ميكني بعد به ما ميگي...خلاصه...يه دفه يادم اومد اسم عروس خانوم خوشبخت رو بپرسم...گفت حدس بزن...نتونستم...گفت خانوم حسن پور...واااااااي....ديدم نه بابااااا...احمد دوماد خوشبخته....من جفتشون رو دو سه ساله كاملا ميشناسم...توي كل پسراي دانشكده كه بگردي از احمد آقا تر پيدا نميكني....با معرفت ...فهميده...مودب...مومن...باحال...خانوم حسن پور هم همينطور...همه بچه ها ميگن كه يكي از بهترين دختراي دانشكده هستن....خانوم...با وقار...مومن...فهميده....قابل اعتماد...انشا الله جفتتون هزار سال كنار هم و زير سايه خداوند متعال زنده باشين و شاد....حالا انشا الله كورش و ايمان و مسعود و حامد و جواد رو هم بفرستيم برن...ديگه ميتونم با خيال راحت سر خودم رو بگذارم و بميرم(چشمك)...در ضمن تو عكس بالا نگاه كنين مسعود محمودي چطوري داره احمد جون رو نگاه ميكنه...نارحت نباش مسعود جون...نوبت تو هم ميشه(چشمك)....قربون شما و با آرزوي شادكامي واسه عروس و داماد گلمون...داداشتون....امير
|

Thursday, June 02, 2005

حالا ميتوني بنده كوچيكت رو له كني...يالا


آخرين لحظه شد...از خدا هم خبري نيست...مثل اينكه فراموش كرده كه مثل قديما من منتظر كمكش تو آخريل لحظه....لب پرتگاه...بودم...عيب نداره...اصلا به درگاه با عظمتش بر نميخوره ها...ولي من از امروز نماز نميخونم...هر چقدر هم كه كوچيك باشم دليل اين نيست كه وجود ندارم...خودت منو آفريدي...با همه كوچيكيم باهات ميجنگم...بنده فراموش شدت....امير
|