Tuesday, June 07, 2005

شب تولد عشق



ديشب يه خبري رو شنيدم كه براي حدود سي ثانيه باعث ايست قلبم شد...ايمان بهم زنگ زد گفت امير...گفتم هاااا...گفت احمد دوماد شد...گفتم نهههههه....گفت اينا با خودش صحبت كن...احمد گوشي رو از ايمان گرفت...گفتم احمد جان با ما به از اين باش كه با خلق جهاني....حالا مارو فيلم ميكنين...يكدفه از پشت تلفن شنيدم يكي بهش كاملا جدي تبريك گفت...آقا مارو ميگي...سوسمارو ميگي(چشمك)...شرو كردم به داد زدن...احمد جوووون....الهي قربونت بشم....الهي فدات بشم....خيلي خوشحال شدم....نامرد...حالا همه كار ميكني بعد به ما ميگي...خلاصه...يه دفه يادم اومد اسم عروس خانوم خوشبخت رو بپرسم...گفت حدس بزن...نتونستم...گفت خانوم حسن پور...واااااااي....ديدم نه بابااااا...احمد دوماد خوشبخته....من جفتشون رو دو سه ساله كاملا ميشناسم...توي كل پسراي دانشكده كه بگردي از احمد آقا تر پيدا نميكني....با معرفت ...فهميده...مودب...مومن...باحال...خانوم حسن پور هم همينطور...همه بچه ها ميگن كه يكي از بهترين دختراي دانشكده هستن....خانوم...با وقار...مومن...فهميده....قابل اعتماد...انشا الله جفتتون هزار سال كنار هم و زير سايه خداوند متعال زنده باشين و شاد....حالا انشا الله كورش و ايمان و مسعود و حامد و جواد رو هم بفرستيم برن...ديگه ميتونم با خيال راحت سر خودم رو بگذارم و بميرم(چشمك)...در ضمن تو عكس بالا نگاه كنين مسعود محمودي چطوري داره احمد جون رو نگاه ميكنه...نارحت نباش مسعود جون...نوبت تو هم ميشه(چشمك)....قربون شما و با آرزوي شادكامي واسه عروس و داماد گلمون...داداشتون....امير
|