شب وا كردن آغوش
نور كوچولوي نازم...روشنكم...هيچ وقت فراموش نميكنم اون روزهايي رو كه نجاتم دادي...اون روزايي كه تحملم كردي و موندي....اون روزايي كه از ترس از دست دادنت جلوي روت هق هق ميزدم...روشنكم...هيچ كس توي دنيا روزهايي به شكوه روزهاي من و تو نداشته...روزهايي كه حتي نگراني و غمش هم مقدس بود...و حالا همه اون تشويش و نگراني رفته و جاش يه آرامش بي نهايت زيباست...و الان تو روشنك مني...عروسك ناز مني...خانوممي...روشنكم فرياد ميزنم كه : دوستت دارم...من و نور كوچولويي كه اين همه ازش تو اين وبلاگ خوندين بالاخره مال هم شديم و ازدواج كرديم...به دعاي همه شما دوستاي خوبم هم خيلي نياز داريم....فراموشمون نكنين...از روشنكم و خوشبختي اين روزهام بازم مينويسم براتون....زنده باشين و شاد و زير سايه خداوند متعال....امير
من تو را درغم و تنهايي شب
و در آواز پر از ميل زوال
و درآرامش غمگين زمين
همچو يك نور پر از گرمي و شرم
در سكوت شب تنهايي خود يافته ام
و رهايت نكنم
تويي آواز دلانگيز همه زندگيم
به روشنكم....امير
<< Home