Thursday, June 02, 2005
آخرين لحظه شد...از خدا هم خبري نيست...مثل اينكه فراموش كرده كه مثل قديما من منتظر كمكش تو آخريل لحظه....لب پرتگاه...بودم...عيب نداره...اصلا به درگاه با عظمتش بر نميخوره ها...ولي من از امروز نماز نميخونم...هر چقدر هم كه كوچيك باشم دليل اين نيست كه وجود ندارم...خودت منو آفريدي...با همه كوچيكيم باهات ميجنگم...بنده فراموش شدت....امير
<< Home