Friday, April 15, 2005
ببينيد...يه چيز مهم هست...خواهش ميكنم يك كم بهش فكر كنيد....هيچ وقت آدما رو....احساسشون.....فكرشونو....با خط كش اندازه نگيرين...هيچ احساسي رو نميشه با خط كش اندازه گرفت...تو رو خدا...هيچ وقت فقط با اون چيزايي كه ميبينيد قضاوت نكنيد....به اين فكر كنيد كه خيلي چيزا هست كه شما نميدونيد....من تا حالا تو بعضي شرايط بودم كه حتي نزديك ترين دوستام كه شب و روز باهاشونم نتونستن درك كنن و بفهمن احساسمو....يا دليلش رو...من اينو ياد گرفتم...بهشم ايمان دارم....كه در مورد چيزايي كه ميبينم ... حتي اگه خيلي بد باشن...قضاوت نكنم...فقط يك نفر شايسته قضاوت در مورد رفتارها و احساسهاي ماست....اونم خداست....كه ميگه....گمان بد نبرين...كه بعضي از گمانها گناهن....قربون شما....داداشتون...امير
Saturday, April 02, 2005
بهار قصه ها...كه سر شاخه تكيد
اين دو تا پسري كه عكسشونو ديدين دو تا بچه كثيف واكسي هستن...تازه واسه اضافه كاري آدامس ميفروشن...بعضي روزام يه گاري بر ميدارن و نون خشك ميخرن و نمك ميدن به جاش تا خرج خانوادشون رو كه يك باباي از كار افتاده...يا بهتر بگم از داربست افتاده...و دو تا دختر بچه با يك مامانه رو در بيارن...خدا لعنت بكنه هممون رو كه مسئوليم و شب راحت ميخوابيم...خدا لعنت كنه مسئولين عوضي كشورمون رو كه به جاي ضر مفت زدن نميان مشكل اين دو تا بچه و هزاران نفر پير و جوون مثل اونا رو حل كنن...براي ديدنشون فقط كافيه يه سر بزنين ترمينال...اونجا خونه خيليهاست...خيلي ها كه فراموش شدن...اون وقت مسئول اجرائيات ترمينال...به جاي خدمت...پا ميشه ميوفته دنبال اين طفلكيا...توي گوششون ميزنه...و آدامساشون رو به نفع نظام مقدس جمهوري اسلامي مصادره ميكنه...خدا لعنت كنه هممون رو...همه اونايي كه خودشون رو خادم مملكت جا زدن...و من...و تو رو...خدا هممون رو لعنت كنه