چقدر از آدمهاي يكبعدي بدم مياد...بعضي از استادا رو ديدين...سر كلاسشون حس ميكنين يك ماشين داره يه سري حرفاي فرمول بندي شده روتحويلتون ميده...اصلا حس نميكنين يك آدم داره بهتون درس ميده...شايد خوب درس بدن ها...اما هيچ حسي تو نگاهشون يا حرفاشون نيست...ميدونين چيه....اونا اگه يك دانشجو سر كلاسشون شام مهتاب داريوش يا مثلا گريز ابي رو با خودش زمزمه كنه تنها حسي كه بهشون دست ميده اينه كه يكي داره با ويز ويز كردنش مزاحم درس منطقي و علميشون ميشه...يا بعضي ها رو ميبينين...از قيافشون فقه و اصول ميباره...كافيه ازشون در مورد حكم طهارت انگور نيمه شراب شده بپرسي...اونا همه شاخه هاي عقلي و فرضي طهارت و نجاست رو براتون دقيق ميگن...بعضياشون كه بيشتر خوندن و به قول خودشون جامع معقول و منقولن در مورد امام حسين كتاب مينويسن...اما كتابشون رو كه ميخوني ميبيني همه تلاشش اين بوده كه ثابت كنه نماز ظهر عاشوراي امام با اون لباسهايي كه طبيعتا آغشته به خون بودن از نظر احكام طهارتي درست و مقبول درگاه احدي بوده...اون لباسهاي خونين رو ميبينن ها...اما اينجور آدما اون لباس خونين با شكوه رو به چشم پرچم همه مردم آزاده تاريخ نميبينن بلكه اونو يك تيكه پارچه ميبينن كه خوب خون نجسش كرده و وظيفه دينيشون اينه كه با ترفندهاي عجيب و غريب نماز امام رو از نظر احكام درست كنن ....جهلشون خنده داره نه...يا مثلا در حالي كه سبحان الله سبحان الله ميگن از كنار يك بچه بدبخت هفت هشت ساله كه يك كيسه نون خشك رو دوششه رد ميشن و اصلا نميبيننش...كه غرق حالات مزخرف روحاني و ذكر خداوند بصيرن...يا بعضي هاي ديگه...همه فكر و ذكرشون تور كردن دختراي زيبائيه كه انگار خدا فقط و فقط واسه اين آفريده كه اونا بچينن و بچشن و بندازن دور...يكي از همين آدما كه اتفاقا سن و سالي هم ازش گذشته بود نصيحتم ميكرد پسر جان تا ميتوني بخور و بخواب و ب...ببخشيد ديگه....من فقط و فقط اينجور وقتا كه از عقيدم ميگم بي ادب ميشم...يا بعضي هاي ديگه...همه زندگيشون رو كار ميكنن و پول ميگذارن رو پول...به هيچ چيز ديگه هم جز پر شدن حساب بانكيشون يا اموال و املاكشون فكر نميكنن...راست گفته اون امام عزيز كه خدا هر كسي رو كه دوست نداشته باشه اوقات فراغت رو ازش ميگيره...فكر كنم با اين مثالهايي كه زدم تيپ اون آدمايي كه ميخوام بگم در موردشون رو شناختين...خيلياشون بد نيستن ها....اتفاقا خيلي هم به حال دنيا بي ضررن...بودنشون مثه نبودنشونه و دينشون مثه بي دينيشون...جفتش به هيچي نميارزه...و چقدر چندش آورن اين آدما...يك دوست داشت سهراب ميخوند رسيد به اين بيت...من دلم ميگيرد وقتي ميبينم....حوري...دختر بالغ همسايه...پاي كمياب ترين نارون جهان فقه ميخواند...
چقدر حال كردم وقتي شنيدمش ومفهومش رو درك كردم...ميدونين چيه...خدا آدم رو نيافريده تا فرشته باشه...ما بايد آدم باشيم...يك عارف كه شمشير به كمرش بسته و قرآن تو دستشه...زبونش از شمشيرش تيز تره و دلش از موم نرم تر....كسي كه عشق براش مفهوم داشته باشه و واسش يك نياز باشه...كسي كه تفريح كنه و خوش باشه و خوشيش رو تقسيم كنه...كسي كه مجاهد باشه و عقيده داشته باشه....كه ان الحياه عقيذه و الجهاد...كسي كه نگاهش همه چيز رو ببينه...يك مورچه توي مسيرش و يك يتيم توي كوچه...بايد آدم باشيم...ببخشين ها....ولي بايد گناه هم بكنيم...نه گناهي كه پستمون كنه...گناهي كه بيشتر به خدا نزديكمون كنه...بايد شيطون هم بشيم...احساسمون هم بايد هوا بخوره...بايد از كوچه مقدس شك بگذريم...بايد به يقين برسيم و بعد...هر وقت خدا خواست مرحله بعدي زندگي جاويدمون رو....همون هديه يكتاي خدا بهمون رو...آغاز كنيم...يسم الله الرحمن الرحيم....لا حول ولا قوه الل بالله العلي العظيم....توكلت علي الله....قربون همتون...داداشتون...امير
<< Home