Friday, October 01, 2004

یه توقع مهربانانه لب پرتگاه


من به یک چیز اطمینان دارم...اصلا چندبار تا حالا واسم اتفاق افتاده.....خدا علی رغم اینکه به نظر میرسه اصلا هوای منو نداره اما ....اما تو آخرین لحظه ها....اون لحظه هایی که دارم میوفتم از بلند ترین پرتگاهها....دستمو میگیره....و چه مهربون میگیره....نه نه مهربون نه.....تو مهربونی چشاش یه توقع هست....فکر کنم کم کم باید این کارو دوباره تکرار کنه....چون الان لب پرتگاهم و فقط وزش یک نسیم میتونه باعث سقوطم بشه.....خدا جونم کمکم کن
|