Thursday, September 09, 2004

ستاره قطبی منو یاد استادم میندازه


ساعت یک کورش زنگ زد... معلوم بود گریه کرده...بهم گفت امیر فهمیدی؟ با ترس گفتم نه ..... گفت دکتر عدالتی.....دکتر عدالتی فوت کرده .... دیگه نمیفهمیدم چی میگفت... یاد دو ترم پیش افتادم اون ترم با عدالتی نجوم داشتم.... اشک اومد تو چشمم ..... یاد نمایشگاه فیزیک افتادم یاد اون لحظه ای که دکتر با خنده اومد جلوی میزی که دست من بود و با من خوش و بش کرد و من همیشه فیلم اون رو با افتخار نگاه میکردم..... یاد اون نمره پونزده افتادم که از نجوم گرفتم و از مشروطی نجات پیدا کردم .... یاد حرفای دائیم افتادم...دکتر رو میشناخت همه میدونستن اون از نظر مالی وضع خیلی خوبی داره میگفت دکتر تو یه صندوق قرض الحسنه که کارمندای شرکت به نشر داشتن چند میلیون پول گذاشته تا کارمندای جوون اونجا ازش استفاده کنن....یاد اون شب افتادم ( دارم گریه میکنم و تایپ میکنم ) اون شبی که رفته بودیم رصد خونه... آخ خدا... من ستاره قطبی رو از دکتر عدالتی یاد گرفتم هر وقت ازاین به بعد ستاره قطبی رو یا دب اکبر رو ببینم یاد دکتر عدالتی میوفتم هر وقت اونا رو ببینم .... که هر شب میبینم... واسش یه فاتحه میخونم...تا گوشی رو گذاشتم های های زدم زیر گریه جوری که مامانم و خواهرم با ترس اومدن تو اطاق ولی من اصلا حواسم نبود مثل همیشه راحت گریم گرفته بود....خدا رحمتش کنه.... همین که شب اولش شب جمعه ست معلوم میشه خدا دوسش داشته
حالا دیگه تو رو داشتن خیاله
دل اسیر آرزوهای محاله
غبار پشت شیشه میگه رفتی
ولی هنوز دلم باور نداره

|